دوستان

آدم هارا از قدمت دوستانشان بشناس نه از تعداد دوستانش

دوستان

آدم هارا از قدمت دوستانشان بشناس نه از تعداد دوستانش

دوستی یعنی........



با دوستت حرف بزنی و

از ته دلت بخندی..........!

آخرین نظرات
  • ۴ آذر ۹۵، ۲۲:۴۹ - Behnam
    😐
  • ۱ آذر ۹۵، ۱۵:۵۲ - ...Armin ...
    عالی

داستان عاشقانه

يكشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۴۷ ب.ظ

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!


...................................................................................



یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟


من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم


ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت

پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه که نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم

نظره تو چیه؟

 

..............................................


دختر جوانی بر اثر سانحه ای زیبایی خود را از دست داد.


چند ماه بعد، ناباورانه نامزد وی هم کور شد.


موعد عروسی فرا رسید.مردم می گفتند:


چه خوب! عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد.


20 سال بعد از ازدواج، زن از دنیا رفت.


مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را باز کرد.


چون او هیچوقت نابینا نبود...



........................................................................




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۲۷
....همتا.. ..

نظرات  (۶)

:(
۲۷ دی ۹۴ ، ۱۸:۱۷ O....... ......M
سلام
وبلاگ خوبی دارید.
در صورت تمایل تبادل لینک
خوشحال میشم به وبلاگ منم سر بزنید و نظر بدهید
پاسخ:
حتما سر میزنم به وبلاگتون اما با تبادل لینک موافق نیستم
عآای بود.........
پاسخ:
مرسی
۲۷ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۶ .....عاری .....
:ّّ(((((((((((
پاسخ:
))))))))))):-

حوصله نداشتم بخونمش ولی عالی بود همتاجونم

 

پاسخ:
بخون گلم خیلی داستانش خوشکله 
چه خوشکل بید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی