دوستان

آدم هارا از قدمت دوستانشان بشناس نه از تعداد دوستانش

دوستان

آدم هارا از قدمت دوستانشان بشناس نه از تعداد دوستانش

دوستی یعنی........



با دوستت حرف بزنی و

از ته دلت بخندی..........!

آخرین نظرات
  • ۴ آذر ۹۵، ۲۲:۴۹ - Behnam
    😐
  • ۱ آذر ۹۵، ۱۵:۵۲ - ...Armin ...
    عالی

۱۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۳۵
....همتا.. ..


والااااااااا 

۱۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۱۹
....همتا.. ..

زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی 

را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی.


کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی 

من چقدر بود؟ ...


گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.


... کوروش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو

 کوروش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد.


سرباز در بین مردم جار زد و سخن کوروش را به گوششان رسانید.


... ... مردم هرچه در توان داشتند برای کوروش فرستادند.


وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس

 انتظار داشت بسیار بیشتر بود.


کوروش رو به کزروس کرد و گفت : ثروت من اینجاست.


اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم.


........................................................


ماهی توی آکواریوم ما ، هی میخواست یه چیزی بهم بگه !

تا دهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه !!!

دست کردم تو آکواریوم درش آوردم و شروع کرد از خوشالی بالا پایین پریدن !

دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو...

اینقده بالا پایین پرید تا خسه شد خوابید !!!

دیدم بهترین موقع تا خوابه دوباره بندازمش تو آب، ولی الان چندساعته بیدار نشده...

یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب !

 
***

این داستان رفتار بعضی از آدم هایی است که کنارمونند، دوستشون داریم و دوستمون دارند
 ولی ما رونمی فهمند و فقط تو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار را با ما میکنند...!




۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۱۴
....همتا.. ..

این اشتباه من بود که کارهای تو رو با یه "ش" اضافه خوندم 

.

.

تو به قلبم "عق" زدی و من اونو " ع ش ق" میدیدم 

.

.

تو برای دلم "ور" زدی و من اونو "ش و ر" زدن دلت دیدم 

.

.

تو اراجیف رو "عر " میزدی و من همه اونها رو "ش ع ر" میدیدم 

.

.

تو ارزش یه " آه " رو هم نداشتی اما من تو رو "ش ا ه " میدیدم 

.

.

.

......................


۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۱۵
....همتا.. ..

خب خب  خبببببب  این پستو واسه تولد آجیم عارفه گذاشتم


  در باغ جهان ، دلم گلی می جوید

امروز گل سپیده ات می روید

امروز دلم دل ای دل ای میخواند

چون میلاد تو را خدا مبارک گوید . . .

تولدت مبارک عارفه 


seag ill chou ka han ni da


 happy birh day to you


تولدت مباااااااااااااااارک  خخخ




  اینم کیک  خخخخخ



اینم کادوت فردا میارم خونتون بازش کن 


خخخخخخخ 


تولدتتتتتتت مبارک عزیزم 

۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۳۳
....همتا.. ..

بیشعـــــورتریـــــن موجـــــود دنیـــــا دل منـــــه!!!

 

 

روزی هـــــزارتا دلیـــــل و منطـــــق میـــــارم بـــــراش آروم میشـــــه

 

 

امـــــــــــــــا

 

 

بـــــازم دم دمـــــای شـــــب کـــــه میشـــــه میپـــــرســـــه!!!!

 

 

چـــــــــــــــــــــــــرا؟؟؟؟

 

 

۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۲۷
....همتا.. ..
از دل نوشته هایم ساده نگذر
 
به یاد داشته باش
 
این « دل نــوشــته » ها را
 
یک « دل » نوشته ...!
 
شعرها و عکس های عاشقانه بهارجون

 

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۵۳
....همتا.. ..

ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﻣﺪﺗﯿﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺟﻮﮐﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍﯾﺞ ﺷﺪﻩ


ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻥ ﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﯽ


ﻧﻮﯾﺴﻦ ﺍﻟﮑﯽ ﻣﺜﻼ ﻓﻼﻥ … ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺩﺕ ﺯﺷﺖ ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﺳﺖ


ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ ﻭ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﯽ


ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺧﺴﺘﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺷﺪﻩ.….

.

.

.

.

ﺍﻟﮑﯽ ﻣﺜﻼ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻟﯿﻤﻪ


خخخخخخخخخخ

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۴۳
....همتا.. ..

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۳۷
....همتا.. ..

این داستانو یکی تعریف کرده و قسم خورده که واقعیه...
دوستم تعریف می*کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!


این*طوری تعریف می*کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.


وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می*بینم، نه از موتور ماشین سر در می*ارم!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.


با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی*صدا بغل دستم وایساد. من هم بی*معطلی پریدم توش.


این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!


خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می*اومدم که ماشین یهو همون طور بی*صدا راه افتاد.

هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه!

تمام تنم یخ کرده بود. نمیتونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می*رفت طرف دره.

تو لحظه های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.

تو لحظه های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.


نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می*رفت، یه دست می*اومد و فرمون رو می پیچوند.


از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.
این قدر تند می*دویدم که هوا کم آورده بودم.


دویدم به سمت آبادی که نور ازش می*اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.

وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو،

یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل می‎دادیم سوار ماشین ما شده بود.:
Laaaugh

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۳۲
....همتا.. ..